تو زيباترين آرزوي مني
ناز دار من ميخواهم تك تك خاطرات تلخ و شيرين را برايت بنويسم تا بداني كه آمدن تو بهترين اتفاق ممكن بود.
يه شب من و بابايي يكم بحثمون شد. از يكم بيشتر. بماند كه درباره چي ،يا چرا. خلاصه اونشب من براي اينكه از اون ناراحتي و استرس خلاص بشم و بابايي رو ساكت كنم. يهو بهش گفتم من باردارمو تو اين همه به من استرس ميدي.
مجبور شدم بهش دروغ بگم كه بي بي چك استفاده كردم و مثبت شده. همين باعث شد بابايي آروم بشه و معذرت خواهي كنه. همون شب با بابايي با هم رفتيم بيرون يه دوري زديم. بستني خورديم. و آشتي كرديم.
خلاصه روز بعد گفتم نكنه باردار نباشمو دروغم رو بشه. صبح زود بي بي چك استفاده كردمو متاسفانه خورد توو ذوقم و منفي شد. ديگه مونده بودم چيكار كنم. البته يكي دو روز تا تاريخ اصلي مونده بود.
خلاصه يكي دو روز گذشت و روز جمعه 12 مهر 96 صبح زود كه بابايي رفت سركار،منم بيدار شدمو دوباره بي بي چك زدم و اون هم منفي شد. اما بعد از نيم ساعت كه نگاهش كردم ديدم بي بي چك خراب بوده .خلاصه از ناراحتي دوباره يه ساعتي دراز كشيدم و حوصله هيچ كاري هم نداشتم.
حدود ساعت 11 بود به دلم افتاد كه دوباره يه بي بي چك ديگه استفاده كنم و در نهايت نا اميدي يهو ديدم. دو خط افتاده. و اين بهترين و زيباترين لحظه بود. اصلا فكرشو نميكردم. هرچند خط دوم كمرنگ بود اما همونم براي من كه كاملا نا اميد بودم . خيلي شيرين بود.
شب كه بابايي اومد خونه با شيريني ازش پذيرايي كردم. .