دلبندم تمام دلت رابه خدايي بسپاركه بيشتر ازمن هوايت را دارد

تنها اميد زندگيمي

1396/9/21 9:50
نویسنده : فرزانه جون
198 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل من. فندق مامان. خوبي؟ ببخشيد كه ماماني دير به دير مياد و مينويسه. اخه خودت ميدوني ديگه ماماني ميره سركار. مياد خونه خسته است. بايد واسه شما فسقلي و بابايي غذا درست كنه.  هفته قبل مث امروز. وارد ماه سوم شدي. بي صبرانه منتظر روزي هستم كه بغلت كنم.

قشنگ من ديروز لباسي كه قرار بود واست ببافم بالاخره تموم شد. نميدونم هنوز كه نازپري هستي يا كاكل زري. ولي من يه دست دخترونه بافتم. يه دستم پسرونه ميبافم. حتما ميگي خب صبر كن چند هفته ديگه متوجه ميشي من چي ام. بعد بباف. 

اما من دلم طاقت نمياره و كلي ذوق و شوق دارم. 

ديشب بابايي حسابي سرما خورده بود. بخاري اتاق رو زياد كرده بود و من بيچاره داشتم از گرما پخته ميشدم. مجبور شدم برم پذيرايي بخوابم. محبتزیبا چكار كنيم. از دست اين بابايي

فندق من اينم عكس لباسايي كه واست بافتم. مباركت باشه. اگه دختر شدي كه ميپوشي و من لذت ميبرم. اگرم پسر شدي ميمونه يادگاري.     فقط نخندي. چون دفعه اولي بود كه لباس بافتم.   دوست دارم عزيزممحبتمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)